Sanya
دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:, :: 23:22 ::  نويسنده : Sanya

Sanya

بزرگترین وبلاگ اس ام اس جک پ ن پ و حکایت جالب در ایران

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:24 ::  نويسنده : Sanya

سلام امشب برای سرگرم موندن شما 18 پست گذاشتم امیدوارم خوشتون باد

سه نفر میرن دزدی ! صابخونه بیدار میشه

و دزدا میرن هر کدوم تو یه گونی قایم میشن !

صابخونه میاد و به گونی اول لگد میزنه…

صدای نون خشک در میاره !

به دومی لگد میزنه … صدای گردو در میاره !

به گونی سوم لگد میزنه … هیچ صدایی در نمیاد …

دوباره محکم تر لگد میزنه … باز صدا نمیده !؟

دفعه سوم که لگد میزنه یارو با عصبانیت میاد بیرون

میگه : بابا … آرده ، آرد … آرد صدا نداره ! میفهمی ؟

 

جدیدترین جک جدیدترین جوک جدیدترین لطیفه جک آخر خنده جوک آخر خنده جک جدید

 

غضنفر شبها زود می خوابیده

قل مراد ازش می پرسه : چرا زود می خوابی ؟

غضنفر میگه : دیدم من که نمی تونم صبحها زود بیدارشم

گفتم لااقل شبها زود بخوابم !

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : Sanya

چهار جمله که حوا نمی تونسته به ادم بگه:

 

 

1- آدمت می کنم

 

 

2- از شوهر مردم یاد بگیر

 

 

3- من قبل از تو 100 تا خواستگار داشتم

 

 

4- میرم خونه مامانم

 

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : Sanya

خوش به حال کچل ها!(طنز)

.

من همیشه به کچل‌ها حسادت می‌کردم. بعد از خواندن این خبر،
 
.
یک دلیل دیگر به دلایلم برای حسادت اضافه شد!!!
 
.
1-کچل‌ها زودتر از همه متوجه شروع بارش باران می‌شوند.
 

2- کچل‌ها می‌توانند با خیال راحت شیشه اتومبیل را پایین بکشند و از

 

جریان هوا لذت ببرند.

 

3-آنها به راحتی می‌توانند برای رفتن به مهمترین مهمانی‌ها هم از

 

موتورسیکلت استفاده کنند.

 

 

4- مودارها اگر عرق بکنند، باید بروند حمام
 
 
 
و کلی موهایشان را با شامپو چنگ بزنند
 
.
تا چربی و عرق از پوست سرشان پاک شود ولی کچل‌ها
 
.
با یک دستمال کاغذی مشکل را حل می‌کنند.
 
 

5-کچل‌ها غصه‌هایشان کمتر است و مثل

 

 

بقیه هر روز نگرانی ریزش موهایشان را ندارند.

 

 

6- و بالاخره اینکه کچل‌ها استرس‌هایشان ذخیره نمی‌شود.

 

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : Sanya

زندگی من از 9 ماهگی تا 90 سالگی!


پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !


یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می‌انداخت


و هی می‌گفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !


چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم


و در حالیکه او گریه می‌کرد ، من می‌خندیدم ! نمی‌دانم چرا ؟!


هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی


از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با BMW آمد !!!! را یاد گرفتم !


نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم


ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان !

 

بنده خدا سر شب یک کتک


مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد

 

که شیشه همسایه را نشکند


و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم

 

پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!


دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم


در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم


ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر


چندین و چند منفی انضباط گرفتم !

 

البته به محض اینکه به اخلاق ایشان


آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !


هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی


در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد


( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!


بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک


کاردانی‌ام را که هنوز نیمی‌ از واحدهایش مانده بود

 

تا پاس شود ، به من داد !!!!


بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند


باید یک شغل پردرآمد داشته باشی .

 

رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ،


گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار


که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!


سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون

 

که در ترشی قرار داشت !


قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری

 

و عقد و بله برون و … رو گذاشتیم !


چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا

 

که می‌خواست بره کلاس اول ،


دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا


می‌خوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !


شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم


و حالا باید دندان مصنوعی می‌خریدم .

 

به علت اینکه حقوق بازنشستگی


ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمی‌داد ،


دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم


رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .

معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده


ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها

 

یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !


هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ،


پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمی‌دادند


هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست


و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم 

 

تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !


نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ،


زیادی حرف می‌زدند و فردای همین حرفهای زیادی بودکه به طور نا

 

بهنگامی ‌خدا بیامرز شدم !!!

 

پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:4 ::  نويسنده : Sanya
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:3 ::  نويسنده : Sanya
پنج شنبه 6 بهمن 1390برچسب:, :: 19:3 ::  نويسنده : Sanya

جوک جک جک جدید جوک جدید جوکهای جدید جکهای جدید

.

.

( کالسکه )



واژه ای است که یک اصفهانی ،

 

 

هنگام تست یک میوه کال بکار میبرد !

.

.

.

زنها مثل کامپیوتر هستند یک بار خودش را میگیری

 

 

و یک عمر لوازم جانبی آنرا !

.

جوک جک جوکهای جدید جکهای جدید

.


از قلبم پرسیدم فرق عشق و دوستی چیه؟

قلبم جواب داد: کار من تامین خون بدنه

سوالای چرت و پرت از من نپرس !

.

جوک جدی جک جدید جکوکهای جدید جکهای جدید

.

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
    آخرین مطالب
    آرشيو وبلاگ
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان Sanya و آدرس sanya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: